زن و شوهری دست در دست هم در جنگلی که دورِ دریاچه ای را گرفته بود قدم می زدند . درختان حصار خوبی درست کرده بودند.هوا گرم بود و کسی در آن حوالی دیده نمی شد .آنها در گوشه ای نشستند و صحبتهای خصوصی کردند ، که ناگهان صدای گوشخراشی شنیدند :
گروهان استتار شده ، گوش به فرمان من ... آماده ... قدم رو...
و تمام جنگل از آن منطقه دور شد
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
خنده بازار موش موشی و آدرس
mooshmooshi.loxblog.com لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.