تا مرا دید به طرفم دوید و گفت آقای دکتر دستم به دامنت...ماهی را پس بده...من باید این ماهی را به فلان دکتر بدهم اشتباهی به شما دادم...چرا شما به من نگفتی که آن دکتر نیستی و برادرزاده مرا نمی شناسی؟
گفتم: ماهی در فریزر خانه ماست! او هم با ناراحتی گفت: پس حداقل پولش را بدهید تا برای دکترش یک ماهی دیگر بخرم.
و من با شرمساری بیست هزار تومان به او پرداختم.
چند روز بعد متوجه شدم که ماجرای مشابهی برای تعدادی از همکارانم رخ داده است و ظاهرا طرف یک وانت ماهی به اصفهان آورده و به پزشکان اصفهانی انداخته است.
این یک داستان واقعی است (نقل قول از يك پزشك)