خنده بازار موش موشی
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 23:43 :: نويسنده : موش موشی

عکس 4 تا هلوی خارجی و خوشگل !! بدو بیا که نبینی از دستت رفته

خدایا این هلو ها رو نصیب ما هم بگردان

برای دیدن عکس به ادامه مطلب برید

 



ادامه مطلب ...
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 17:10 :: نويسنده : موش موشی

۱-استاد به روح اعتقاد داری؟ 

۲-خوب دیگه خفمون کردی ،خوش اومدی... 

۳-جمع کن بابا کار و زندگی داریم! 

۴-خفه میشی یا بیام خفت کنم؟ 

۵-جون مادرت درس دیگه بسه 

۶-آخه چرا به فکر عمه و خواهرت نیستی؟ 

۷-مغزم گوزید،بسه دیگه.... 

۸-خفه شو.. 

۹-بس کن دیگه صدات روببر 

۱۰-استاد....دیگه نفرمیو... 

۱۱-اگه شما خسته نیستی ما خسته اییم....... 

۱۲-خسته شدیم اینقدر خوابیدیم.... 

۱۳-استاد...بکش بیرون 

۱۴-استاد تیتراژ رفت 

۱۵-با خداحافظیت خوشحالمون کن، 

۱۶-چه قدر زر میزنی خفه بمیر دیگه... 

۱۷-استاد سرویسمون رفت جا موندیم، 

۱۸-جون مادرت ولمون کن 

۱۹-دیگه نمیکشیم به خدا... 

۲۰-زر مفت میزنیا؟؟ 

۲۱-خسته نباشید به معنای واقعی... 

۲۲-همه ی موارد 

۲۳-هرررررررررررری 

۲۴-استاد زنده نباشی، 

۲۵-وخیز بابا جمعش کون!باید بریم سلف... 

۳۶-بابا با دوست دخترم/پسرم قرار دارم 

۲۷-گومشو بیرون 

۲۸-استاد خفه شو میخواهیم درس گوش بدیم 

۲۹-برگه دهنت رو می بندی یا بیام مهر و مومش کنم؟؟؟!! 

۳۰-بسه دیگه گه نخور...سیر شدی به خدا... 

۳۱-ساکت شو بابا توام.. 

۳۲-بسه ..دیگه...خسته شدم از تو دل دیوونه 

۳۳-تخم مرغ بدم بزنی به فکت؟؟؟ 

۳۴-جمع کن بابا حالتو دیگه نداریم... 

۳۵-دینگ دینگ دینگ وقته استراحته... 

۳۶-خدافظ دیگه عوضی.. 

۳۷-چقدر فک میزنی.... 

۳۸-برو دیگه...ااااااااااااااااااا

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 23:20 :: نويسنده : موش موشی

Peggle Deluxe 1.02 PC Game بازی توپ های رنگی

اگر دنبال دقایقی تفریح و سرگرمی هستید ما بازی زیبا و هیجان انگیز Peggle Deluxe که آخرین نسخه آن می باشد را به شما پیشنهاد می کنیم. در این بازی فقط با شانس و هدف گیری خود بازی خواهید کرد و به هیچ فکری نیاز نیست و با اتفاق هایی که برایتان در بازی می افتد، فقط خواهید خندید! موش موشی این سرگرمی مهیج را برای تمام دوستداران بازی های کامپیوتری پیشنهاد می کند.
بازی کامپیوتری هیجان انگیز Peggle Deluxe به این صورت است که شما می بایست توپ هایی که قرمز رنگ هستند هدف گیری کنید و حذف نمایید. البته این کار چندان آسان نیست، زیرا در مسیر و هدف گیری شما بعضی عوامل مزاحم مانند توپ و حفره های آبی رنگ وجود دارند که با وجود مزاحمت امتیاز کمی به شما خواهند داد که در عوض زمان شما را از بین خواهند برد و ممک
ن است به هدف نهایی دست نیابید و توپ هایتان تمام شود.

 

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 19:39 :: نويسنده : موش موشی

در يک شب سرد زمستاني يک زوج سالمند وارد رستوران بزرگي شدند. آنها در ميان زوجهاي جواني که در آنجا حضور داشتند بسيار جلب توجه مي*کردند.
بسياري از آنان، زوج سالخورده را تحسين مي*کردند و به راحتي مي*شد فکرشان را از نگاهشان خواند:
نگاه کنيد، اين دو نفر عمري است که در کنار يکديگر زندگي مي*کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند.
پيرمرد براي سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سيني به طرف ميزي که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رويش نشست.
يک ساندويچ همبرگر، يک بشقاب سيب زميني خلال شده و يک نوشابه در سيني بود.
پيرمرد همبرگر را از لاي کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ي مساوي تقسيم کرد.
سپس سيب زميني ها را به دقت شمرد و تقسيم کرد.
پيرمرد کمي*نوشابه خورد و همسرش نيز از همان ليوان کمي*نوشيد. همين که پيرمرد به ساندويچ خود گاز مي*زد مشتريان ديگر با ناراحتي به آنها نگاه مي*کردند و اين بار به اين فــکر مي*کردند که آن زوج پيــر احتمالا آن قدر فقيــر هستند که نمي*توانند دو ساندويچ سفــارش بدهند.

پيرمرد شروع کرد به خوردن سيب زميني*هايش. مرد جواني از جاي خو بر خاست و به طرف ميز زوج پير آمد و به پير مرد پيشنهاد کرد تا برايشان يک ساندويچ و نوشابه بگيرد. اما پير مرد قبول نکرد و گفت : همه چيز رو به راه است، ما عادت داريم در همه چيز شريک باشيم.
مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتي که پيرمرد غذايش را مي*خورد، پيرزن او را نگاه مي*کند و لب به غذايش نمي*زند.

بار ديگر همان جوان به طرف ميز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند يک ساندويچ ديگر برايشان سفارش بدهد و اين دفعه پير زن توضيح داد: ماعادت داريم در همه چيز با هم شريک باشيم.
همين که پيرمرد غذايش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نياورد و باز به طرف ميز آن دو آمد و گفت: مي*توانم سوالي از شما بپرسم خانم؟
-پيرزن جواب داد: بفرماييد
چرا شما چيزي نمي*خوريد ؟ شما که گفتيد در همه چيز با هم شريک هستيد. منتظر چي هستيد؟
-پيرزن جواب داد: منتظر دندانهــــــا!!

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 19:37 :: نويسنده : موش موشی

در يک سحرگاه سرد ماه ژانويه، مردي وارد ايستگاه متروي واشينگتن دي سي شد و شروع به نواختن ويلون کرد
اين مرد در عرض 45 دقيقه، شش قطعه ازبهترين قطعات باخ را نواخت
از آنجا که شلوغ ترين ساعات صبح بود، هزاران نفر براي رفتن به سر کارهاي‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند
سه دقيقه گذشته بود که مرد ميانسالي متوجه نوازنده شد.
از سرعت قدم‌هايش کاست و چند ثانيه‌اي توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد
يک دقيقه بعد، ويلون‌زن اولين انعام خود را دريافت کرد
خانمي بي‌آنکه توقف کند يک اسکناس يک دلاري به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد
چند دقيقه بعد، مردي در حاليکه گوش به موسيقي سپرده بود،
به ديوار پشت‌ سر تکيه داد، ولي ناگاهان نگاهي به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد
کسي که بيش از همه به ويلون زن توجه نشان داد
 کودک سه ساله‌اي بود که مادرش با عجله و کشان کشان بهمراه مي ‌برد
کودک يک لحظه ايستاد و به تماشاي ويلون‌زن پرداخت،
مادر محکم تر کشيد وکودک در حاليکه همچنان نگاهش به ويلون‌زن بود،
بهمراه مادر براه افتاد، اين صحنه، توسط چندين کودک ديگرنيز به همان ترتيب تکرار شد،
و والدين‌شان بلا استثنا براي بردن‌شان به زور متوسل شدند
در طول مدت 45 دقيقه‌اي که ويلون‌زن مي نواخت، تنها شش نفر، اندکي توقف کردند
بيست نفر انعام دادند، بي‌آنکه مکثي کرده باشند، و سي و دو دلار عايد ويلون‌زن شد
وقتيکه ويلون‌زن از نواختن دست کشيد و سکوت بر همه جا حاکم شد
نه کسي متوجه شد. نه کسي تشويق کرد، ونه کسي او را شناخت
هيچکس نمي‌دانست که اين ويلون‌زن همان (جاشوا بل ) يکي از بهترين موسيقيدانان جهان است
و نوازنده‌ي يکي از پيچيده‌ترين فطعات نوشته شده براي ويلون به ارزش سه ونيم ميليون دلار، مي‌باشد
جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در يکي از تاتر هاي شهر بوستون، برنامه‌اي اجرا کرده بود
که تمام بليط هايش پيش‌فروش شده بود، وقيمت متوسط هر بليط يکصد دلار بود
اين يک داستان حقيقي است،نواختن جاشوا بل در ايستگاه مترو توسط واشينگتن‌پست ترتيب داده شده بود و بخشي از تحقيقات اجتماعي براي سنجش توان شناسايي، سليقه و الوويت ‌هاي مردم بود
 نتيجه: آيا ما در شزايط معمولي وساعات نا‌مناسب، قادر به مشاهده ودرک زيبايي هستيم؟
لحظه‌اي براي قدر‌داني از آن توقف مي‌کنيم؟
آيا نبوغ وشگرد ها را در يک شرايط غير منتظره مي‌توانيم شناسايي کنيم؟
آيا با بالا رفتن سن اين قابليت کاهش مي يابد؟ و چرا؟
يکي از نتايج ممکن اين آزمايش ميتواند اين باشد
اگر ما لحظه‌اي فارغ نيستيم که توقف کنيم
و به يکي از بهترين موسيقيدانان جهان که در حال نواختن يکي از بهترين قطعات نوشته شده براي ويلون، است گوش فرا دهيم ،چه چيز هاي ديگري را داريم از دست ميدهيم؟

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 19:35 :: نويسنده : موش موشی

يک بار دختري حين صحبت با پسري که عاشقش بود، ازش پرسيد:
چرا دوستم داري؟ واسه چي عاشقمي؟
دليلشو نميدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم
تو هيچ دليلي رو نمي توني عنوان کني... پس چطور دوستم داري؟
چطور ميتوني بگي عاشقمي؟
من جدا"دليلشو نميدونم، اما ميتونم بهت ثابت کنم
ثابت کني؟ نه! من ميخوام دليلتو بگي
باشه.. باشه!!! ميگم... چون تو خوشگلي،
صدات گرم و خواستنيه،
هميشه بهم اهميت ميدي،
دوست داشتني هستي،
با ملاحظه هستي،
بخاطر لبخندت…
دختر از جوابهاي اون خيلي راضي و قانع شد.
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکي کرد و به حالت کما رفت .
پسر نامه اي رو کنارش گذاشت با اين مضمون :
عزيزم، گفتم بخاطر صداي گرمت عاشقتم اما حالا که نميتوني حرف بزني، ميتوني؟
نه ! پس ديگه نميتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهميت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نميتوني برام اونجوري باشي، پس منم نميتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، براي حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه ميتوني بخندي نه حرکت کني پس منم نميتونم عاشقت باشم
اگه عشق هميشه يه دليل ميخواد مثل همين الان، پس ديگه براي من دليلي واسه عاشق تو بودن وجود نداره.
عشق دليل ميخواد؟
نه,معلومه که نه
پس من هنوز هم عاشقتم
عشق واقعي هيچوقت نمي ميره
اين هوس است که کمتر و کمتر ميشه و از بين ميره
عشق خام و ناقص ميگه:"من دوست دارم چون بهت نياز دارم"”
ولي عشق کامل و پخته ميگه:"بهت نياز دارم چون دوست دارم"”
سرنوشت تعيين ميکنه که چه شخصي تو زندگيت وارد بشه، اما قلب حکم مي کنه که چه شخصي در قلبت بمونه 

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 19:34 :: نويسنده : موش موشی

در افسانه اي هندي آمده است که مردي هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو
انتهاي چوبي مي بست...چوب را روي شانه اش مي گذاشت و براي
خانه اش آب مي برد.
يکي از کوزه ها کهنه تر بود و ترک هاي کوچکي داشت. هربار که مرد مسير
خانه اش را مي پيمود نصف آب کوزه مي ريخت.
مرد دو سال تمام همين کار را مي کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که
وظيفه اي را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام مي دهد. اما
کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط مي تواندنصف وظيفه اش را
انجام دهد. هر چند مي دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است.
کوزه پير آنقدر شرمنده بود که يک روز وقتي مرد آماده مي شد تا از چاه آب
بکشد تصميم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت مي خواهم. تمام مدتي
که از من استفاده کرده اي فقط از نصف حجم من سود برده اي...فقط نصف
تشنگي کساني را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده اي. "
مرد خنديد و گفت: " وقتي برمي گرديم با دقت به مسير نگاه کن. "
موقع برگشت کوزه متوجه شد که در يک سمت جاده...سمت خودش...
گل ها و گياهان زيبايي روييده اند.
مرد گفت: " مي بيني که طبيعت در سمت تو چقدر زيباتر است؟ من هميشه
مي دانستم که تو ترک داري و تصميم گرفتم از اين موضوع استفاده کنم. اين
طرف جاده بذر سبزيجات و گل پخش کردم و تو هم هميشه و هر روز به آنها
آب مي دادي. به خانه ام گل برده ام و به بچه هايم کلم و کاهو داده ام. اگر
تو ترک نداشتي چطور مي توانستي اين کار را بکني؟ "

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 19:32 :: نويسنده : موش موشی

پسر بچه اي وارد بستني فروشي شد و پشت ميزي نشست .
پيشخدمت يک ليوان آب برايش آورد ؛ پسر بچه پرسيد : ((يک بستني ميوه اي چند است؟ ))
پيشخدمت پاسخ داد : ((50 سنت))
پسر بچه دستش را در جيبش فرو برد و شروع به شمردن کرد . بعد پرسيد ( يک بستني ساده چند است ؟ ))
در همين حال ، تعدادي از مشتريان در انتظار ميز خالي بودند و پيشخدمت با عصبانيت پاسخ داد ( 35 سنت ))
پسر دوباره سکه هايش را شمرد و گفت : (( لطفآ يک بستني ساده ))
پيشخدمت بستني را آورد و بدنبال کار خود رفت .
پسرک نيز پس از خوردن بستني پول را به صندوق داد و رفت .
وقتي پيشخدمت بازگشت از آنچه ديد شوکه شد .
آنجا در کنار ظرف خالي بستني ؛ 2 سکه 5 سنتي و 5 سکه 1 سنتي گذاشته شده بود . براي انعام پيشخدمت !!

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 19:30 :: نويسنده : موش موشی


اين داستان درباره پسر بچه لاغر اندامي است که عاشق فوتبال بود
در تمام تمرينها او سنگ تمام ميگذاشت اما چون جثه اش نصف ساير بچه هاي تيم بود تلاشهايش به جايي نميرسيد
در تمام بازيها ورزشکار اميدوار ما روي نيمکت کنار زمين مينشست اما اصلا پيش نمي آمد در مسابقه اي بازي کند
اين پسر بچه با پدرش تنها زندگي ميکرد و رابطه ويزه اي بين آندو وجود داشت
گرچه پسر بچه هميشه هنگام بازي روي نيمکت کنار زمين مينشست اما پدرش هميشه در بين تماشاچيان بود و به تشويق او ميپرداخت
اين پسر بچه در هنگام ورود به دبيرستان هم لاغرترين دانش آموز کلاس بود
اما پدرش باز هم او را تشويق ميکرد که به تمرينهايش ادامه دهد گرچه به او ميگفت که اگر دوست ندارد مجبور نيست اين کار را انجام دهد
اما پسر که عاشق فوتبال بود تصميم داشت آن را ادامه دهد
او در تمام تمرينها حداکثر تلاشش را ميکرد به اين اميد که وقتي بزرگتر شد بتواند در مسابقات شرکت کند
در مدت چهار سال دبيرستان او در تمام تمرينها شرکت ميکرد اما همچنان يک نيمکت نشين باقي ماند
پدر وفادارش هميشه در ميان تماشاچيان بود و همواره او را تشويق ميکرد
پس از ورود به دانشگاه پسر جوان باز هم تصميم داشت فوتبال را ادامه دهد و مربي هم با تصميم او موافقت کرد
زيرا او هميشه با تمام وجود در تمرينها شرکت ميکرد و علاوه بر آن به ساير بازيکنان هم روحيه ميداد
اين پسر در مدت چهار سال دانشگاه هم در تمامي تمرينها شرکت کرد اما هرگز در هيچ مسابقه اي بازي نکرد
در يکي از روزهاي آخر مسابقه هاي فصلي فوتبال زماني که پسر براي آخرين مسابقه به محل تمرين ميرفت مربي با يک تلگرام پيش او آمد
پسر تلگرام را خواند و سکوت کرد
او در حالي که سعي ميکرد آرام باشد زير لب گفت:پدرم امروز صبح فوت کرده است
اشکالي ندارد امروز در تمرينات شرکت نکنم؟
مربي دستانش را با مهرباني روي شانه هاي پسر گذاشت و گفت:پسرم!اين هفته استراحت کن
حتي براي آخرين بازي در روز شنبه هم لازم نيست بيايي
روز شنبه فرا رسيد
پسر جوان به آرامي وارد رخت کن شد و وسايلش را کناري گذاشت
مربي و بازيکنان از ديدن دوست وفادارشان حيرت زده شدند
پسر جوان به مربي گفت:لطفا اجازه دهيد من امروز بازي کنم
فقط همين يک روز.مربي وانمود کرد که حرفهاي او را نشنيده است
امکان نداشت او بگذارد ضعيف ترين بازيکن تيمش در مهمترين مسابقه بازي کند
اما پسر جوان شديدا اصرار ميکرد .مربي در نهايت دلش به حال او سوخت و گفت:باشد ميتواني بازي کني
مربي و بازيکنان و تماشاچيان نميتوانستند آنچه را ميديدند باور کنند
اين پسر که هرگز پيش از آن در مسابقه اي بازي نکرده بود تمام حرکاتش بجا و مناسب بود
تيم مقابل به هيچ ترتيبي نمي توانست او را متوقف سازد
او ميدويد پاس ميداد و به خوبي دفاع ميکرد.در دقايق آخر بازي او پاسي داد که منجر به برد تيم شد
بازيکنان او را روي دستهاشان بالا بردند و تماشاچيان به تشويق او پرداختند
آخر کار وقتي تماشاچيان ورزشگاه را ترک کردند مربي ديد که پسر جوان در گوشه اي نشسته است
مربي گفت:پسرم!من نميتوانم باور کنم.تو فوق العاده بودي.بگو ببينم چطور توانستي به اين خوبي بازي کني؟
پسر در حالي که اشک چشمانش را پر کرده بود پاسخ داد:ميدانيد که پدرم فوت کرده است.آيا ميدانستيد او نابينا بود؟
سپس لبخند کمرنگي بر لبانش نشست و گفت:پدرم به عنوان تماشاچي در تمام مسابقه ها شرکت ميکرد
اما امروز اولين روزي بود که او ميتوانست به راستي مسابقه را ببيند و من ميخواستم به او نشان دهم که ميتونم خوب بازي کنم

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 19:28 :: نويسنده : موش موشی

در اوزاکاي ژاپن ، شيريني‌سراي بسيار مشهوري بود
شهرت آن به خاطر شيريني‌هاي خوشمزه‌اي بود که مي‌پخت
مشتري‌هاي بسيار ثروتمندي به اين مغازه مي‌آمدند ، چون قيمت شيريني‌ها بسيار گران بود
صاحب فروشگاه هميشه در همان عقب مغازه بود و هيچ وقت براي خوش‌آمد
مشتري‌ها به اين طرف نمي‌آمد ، مهم نبود که مشتري چقدر ثروتمند است
يک روز مرد فقيري با لباس‌هاي مندرس و موهاي ژوليده وارد فروشگاه شد و عمداً نزديک پيش‌خوان آمد
قبل از آن‌که مرد فقير به پيشخوان برسد
، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بيرون پريد و فروشندگان را به کناري کشيد
و با تواضع فراوان به آن مرد فقير خوش‌آمد گفت
و با صبوري تمام منتظر شد تا آن مرد جيب‌هايش را بگردد تا پولي براي يک تکه شيريني بيابد
صاحب فروشگاه خيلي مؤدبانه شيريني را در دست‌هاي مرد فقير قرار داد
و هنگامي که او فروشگاه را ترک مي‌کرد ،صاحب فروشگاه همچنان تعظيم مي‌کرد
وقتي مشتري فقير رفت ، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند
و پرسيدند که در حالي که براي مشتري‌هاي ثروتمند از جاي خود بلند نمي‌شويد ،
چرا براي مردي فقير شخصاً به خدمت حاضر شديد ؟
صاحب مغازه در پاسخ گفت :
مرد فقير همه‌ي پولي را که داشت براي يک تکه شيريني داد
 و واقعاً به ما افتخار داد اين شيريني براي او واقعاً لذيذ بود
شيريني ما به نظر ثروتمندان خوب است
، اما نه آنقدر که براي مرد فقير ، خوب و باارزش است

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 19:27 :: نويسنده : موش موشی

مردي مقابل گل فروشي ايستاد.او مي خواست دسته گلي براي مادرش که در
شهر ديگري بود سفارش دهد تا برايش پست شود .
وقتي از گل فروشي خارج شد  دختري را ديد که در کنار درب نشسته بود و
گريه مي کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد : دختر خوب چرا گريه مي
کني ؟
دختر گفت : مي خواستم براي مادرم يک شاخه گل بخرم ولي پولم کم است . مرد
لبخندي زد و گفت :با من بيا? من براي تو يک دسته گل خيلي قشنگ مي خرم تا
آن را به مادرت بدهي.
وقتي از گل فروشي خارج مي شدند دختر در حالي که دسته گل را در دستش گرفته
بود لبخندي حاکي از خوشحالي و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : مي
خواهي تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهي نيست!
مرد ديگرنمي توانست چيزي بگويد. بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت
نياورد? به گل فروشي برگشت? دسته گل را پس گرفت و 500 کيلومتر رانندگي
کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد

شکسپير مي گويد:

به جاي تاج گل بزرگي که پس از مرگم براي تابوتم مي آوري،
شاخه اي از آن را همين امروز به من هديه کن

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 19:25 :: نويسنده : موش موشی

اولين پيام ماهواره اميد به زمين : زمين گرد است

بنا بر آخرين اخبار ماهواره اميد در حال عبور از آسمان قزوين متوقف و مفقود گرديد

ماهواره اميد به علت لايي کشي بين ماهواره ها و بوق زدن بيجا و مسافر کشي بازداشت شد

به علت قرار گرفتن اميد درفضا, به ناهيد و زهره هشدار داده شد حجاب خود را رعايت کنن

ماهواره اميد از کشف يک امامزاده بين زحل و مريخ خبر داد

ماهواره ي بي جنبه ايراني از سياره زهره خواستگاري کرد

ششمين پيام از ماهواره اميد مخابره شد يه دونه کارت شارژ 2000 تومني ايرانسل بفرستيد تا بازم پيام بدم

پيام ماهواره اميد مخابره گرديد: تنها بناي قابل رويت از فضا مرقد امام است

ماهواره اميد به علت روبرو نشدن با نقشه رژيم صهيونستي از ادامه دور زدن زمين منصرف شد. درود بر اين دلاور ايراني

پيام دريافتي از ماهواره اميد: من از اين بالا روي اسراييل تف کردم

نهمين پيام ماهواره اميد: جون مادرتون اينقدر مسخرم نكنيد

توسط ماهواره ي اميد براي اولين بار پرچم ايران در سياره ي مريخ برافاشته شد : به سياره ي شهيد پرور مريخ خوش آمديد

اولين عکس از ماهواره اميد به ايران مخابره شد که تصويري از دکتر احمدي ن‍ژاد است

هجدهمين پيام دريافتي از ماهواره ي سفير اميد: اينجا تاريکه من ميترسم

ماهواره اميدازمدارخارج شده است و فقط به دور سياره زهره مي چرخد! و اين پيام هارا ارسال ميكند: الهي دورت بگردم، جيگر چند سالته؟

بيست و چهارمين خبر از ماهواره اميد : من گم شدم

بنا بر خبر پرتاب ماهواره ي اميد، نيروي انتظامي اعلام کرد: بزودي براي کنترل روابط ميان اميد و زهره يک فروند سفينه ي گشت ارشاد به فضا خواهيم فرستاد

به دنبال ناکامي هاي ماهواره اميد متخصصان در حال ساخت ماهواره محمود هستند بعضي از منابع اگاه اعلام کرده اند که ماهواره اميد به سيارات زحل و زهره شماره داده است

و

در پي پرتاب موفقيت آميز ماهواره اميد و دستيابي ايران به تكنولوژي فضايي ، نام كهكشان راه شيري به بزرگراه شيخ فضل الله نوري تغيير يافت

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 19:23 :: نويسنده : موش موشی

به هنگام بازديد از يک بيمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسيدم
شما چطور مي‌فهميد که يک بيمار روانى به بسترى شدن در بيمارستان نياز دارد يا نه؟

روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب مي‌کنيم
و يک قاشق چايخورى، يک فنجان و يک سطل جلوى بيمار مي‌گذاريم و از او مي‌خواهيم که وان را خالى کند

من گفتم: آهان! فهميدم. آدم عادى بايد سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است

روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زير آب وان را بر مي‌دارد. شما مي‌خواهيد تخت‌تان کنار پنجره باشد؟

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 18:18 :: نويسنده : موش موشی

زني جوان در راهروي بيمارستان ايستاده، نگران و مضطرب.
 در انتهاي کادر در بزرگي ديده مي شود با تابلوي "اتاق عمل".

چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج مي شود.
 زن نفسش را در سينه حبس مي کند.
دکتر به سمت او مي رود. زن با چهره اي آشفته به او نگاه مي کند...

دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کرديم تا همسرتون رو نجات بديم
. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون براي هميشه فلج شده
. ما ناچار شديم هر دو پا رو قطع کنيم، چشم چپ رو هم تخليه کرديم...
 بايد تا آخر عمر ازش پرستاري کني، با لوله مخصوص بهش غذا بدي،
روي تخت جابجاش کني، حمومش کني،
 زيرش رو تميز کني و باهاش صحبت کني... اون حتي نمي تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسيب ديده...

با شنيدن صحبت هاي دکتر به تدريج بدن زن شل مي شود، به ديوار تکيه مي دهد.
سرش گيج مي رود و چشمانش سياهي مي رود.

با ديدن اين عکس العمل، دکتر لبخندي مي زند و دستش را روي شانه زن مي گذارد و ميگويد:
 شوخي کردم... شوهرت همون اولش مُرد.

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 18:16 :: نويسنده : موش موشی

مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد

به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد : پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد . کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند…

 ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند . زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند . باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید . او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران میبارد، آب روی من چکید .زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید ؟مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند.

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 18:13 :: نويسنده : موش موشی

هموطن اصفهاني ما توي اتوبان با سرعت 180 کيلومتر در ساعت مي رفته که پليس با دوربينش شکارش مي کند و ماشينش را متوقف مي کند. پليس مي‌آيد کنار ماشين و مي‌گويد:

“گواهينامه و کارت ماشين!” اصفهاني با لهجه غليظي مي‌گويد:” من گواهينامه ندارم. اين ماشينم مالي من نيست. کارتا ايناشم پيشي من نيست.

من صاحَب ماشينا کشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم صندلي عقب گذاشتم! حالاوَم داشتم ميرفتم از مرز فرار کونم، شوما منا گرفتين.”

مامور پليس که حسابي گيج شده بوده بيسيم مي‌زند به فرمانده‌اش و عين قضيه را تعريف مي‌کند و درخواست کمک فوري مي‌کند.

فرمانده اش هم ميگويد که او کاري نکند تا خودش را برساند! فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل مي‌رساند و به راننده اصفهاني مي‌گويد:

آقا گواهينامه؟ اصفهاني گواهينامه اش را از توي جيبش در مي‌آورد و مي‌دهد به فرمانده. فرمانده مي‌گويد: کارت ماشين؟ اصفهاني کارت ماشين را که به نام خودش بوده از جيبش در مي‌آورد و مي‌دهد به فرمانده.

فرمانده که روي صندلي عقب چاقويي نيافته، عصباني دستور مي‌دهد راننده در صندوق عقب را باز کند. اصفهاني در را باز ميکند و فرمانده مي‌بيند که صندوق هم خالي است.

فرمانده که حسابي گيج شده بوده، به راننده اصفهاني مي‌گويد:” پس اين مأمور ما چي ميگه؟!

اصفهاني مي‌گويد: “چي ميدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم مي‌خواد بگد من داشتم 180 تا سرعت مي‌رفتم؟

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 18:12 :: نويسنده : موش موشی

کشيشي در اتوبوس نشسته بود که يک ولگرد مست و لايعقل سوار شد و کنار او نشست

مردک روزنامه اي باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتي از کشيش پرسيد

پدر روحاني روماتيسم از چي ايجاد ميشود؟

کشيش هم موعظه را شروع کرد و گفت روماتيسم حاصل مستي و ميگساري و بي بند و باري و روابط جنسي نا مشروع است

مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد

بعد کشيش از او پرسيد تو حالا چند وقت است که روماتيسم داري؟

مردک گفت من روماتيسم ندارم

اينجا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتيسم بدي است
!!!

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 12:10 :: نويسنده : موش موشی

اگر اين قسمت را بخوانيد برايتان جالب خواهد بود و بيشتر به رياضي علاقمند مي شويد.


هر عددي دوست داريد در نظر بگيريد ( مثلا عدد 674328 )


تعداد رقمهاي اين عدد را شمرده و آنرا بنويسيد ( در اين مثال 6 مي شود )


سپس تعداد ارقام زوج را شمرده کنار عدد قبلي قرار دهيد ( تعداد زوجها 4 است پس داريم 64 )


حال تعداد ارقام فرد را شمرده کنار عدد قبلي قرار دهيد ( تعداد فردها 2 است پس داريم 642 )


هم اکنون عدد 642 را داريم با اين عدد نيز مراحل با لا را تکرار کرده


تعداد رقمهاي اين عدد را شمرده و آنرا بنويسيد ( 3 مي شود )


سپس تعداد ارقام زوج را شمرده کنار عدد قبلي قرار دهيد ( تعداد زوجها 3 است پس داريم 33 )


حال تعداد ارقام فرد را شمرده کنار عدد قبلي قرار دهيد ( تعداد فردها 0 است پس داريم 330 )


حالا براي عدد 330 اين کار را انجام مي دهيم


تعداد رقمهاي اين عدد را شمرده و آنرا بنويسيد ( 3 مي شود )


سپس تعداد ارقام زوج را شمرده کنار عدد قبلي قرار دهيد ( تعداد زوجها 1 است پس داريم 31)


حال تعداد ارقام فرد را شمرده کنار عدد قبلي قرار دهيد ( تعداد فردها 2 است پس داريم 312 )


در اين مثال مشاهده نموديم که آ خر به 312 رسيديم


ما ادعا مي کنيم که هر عدد طبيعي با اين روال به 312 ختم مي شود باور نداريد امتحان کنيد

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 12:5 :: نويسنده : موش موشی

1- می ری تو یه وبلاگی میبینی موزیک قالبش آهنگ شماعی زاده هست!

2-یه فایل زیپ دانلود می کنی به جز آنفلوانزای مرغی تمام ویروسها توشن

3-تو جستجو گر گوگل تایپ می کنی کرگدن.عکس خودتو پیدا می کنه

4-بعد از کلی کار و خستگی می ری اینترنت می بینی یاهو و گوگل هم فیلتر شدن

5-داری واسه استادت ایمیل(التماس و پاچه خواری واسه نمره) میزنی.یهو کارتت تموم میشه

6-سایت رو با هزار بدبختی تو گوگل سرچ میکنی موقع جستجو می افته صفحه 400!

7- 3 ساعت یه فایل و دانلود می کنی (بدو ن DAP)به 99 در صد که می رسی یهو reset می شی.

8-رو لینک بالای 18 سال کلیک می کنی یهو می ری تو سایت عمو پورنگ!

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 2:2 :: نويسنده : موش موشی

چرا در کنکور قبول نمیشویم ؟! چرا ؟!

جواب سوال این هست که سال فقط ۳۶۵ روز است !! باور نمیکنید !؟

۱ – در سال ۵۲ جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب ۳۱۳ روز باقی میماند .

۲ – حداقل ۵۰ روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است . بنابراین ۲۶۳ روز دیگر باقی میماند .

۳ – در هر روز ۸ ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا  ۱۲۲ روز میشود . بنابراین ۱۴۱ روز باقی میماند .

 ۴ – اما سلامتی جسم و روح روزانه ۱ ساعت تفریح را میطلبد که جمعا در سال ۱۵ روز میشود . پس ۱۲۶ در روز باقی میماند .

۵ – طبیعتا ۲ ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل سال ۳۰ روز میشود . پس ۹۶ روز باقی میماند .

۶ -۱ ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است . چرا که انسان موجودی اجتماعی است . این خود ۱۵ روز است. پس ۸۱ روز باقی میماند .

۷ – روزهای امتحان ۳۵ روز از سال را به خود اختصاص میدهند . پس ۴۶ روز باقی میماند .

۸ – تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم ۳۰ روز در سال هستند . پس ۱۶ روز باقی میماند .

۹ – در سال شما ۱۰ روز را به بازی میگذرانید. پس ۶ روز باقی میماند .

۱۰ – در سال حداقل ۳ روز به بیماری طی میشود پس ۳ روز دیگر باقی است .

۱۱ – سینما رفتن و سایر امور شخصی هم ۲ روز را در بر میگیرند. پس ۱ روز باقی میماند !

۱۲ – آن ۱ روز باقی مانده هم روز تولد شماست ! چگونه میتوان در آن روز درس خواند !؟

پيوندها


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 311
بازدید کل : 13870
تعداد مطالب : 194
تعداد نظرات : 74
تعداد آنلاین : 1