خنده بازار موش موشی نويسندگان جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 21:22 :: نويسنده : موش موشی
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد. جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : موش موشی
چند روز پیش که تهران داشت شدید بارون میومد داشتم شریعتی رو میومدم پایین دیدیم
جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 21:19 :: نويسنده : موش موشی
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.» جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 21:18 :: نويسنده : موش موشی
می گویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند. جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 21:17 :: نويسنده : موش موشی
در تورنتو کانادا یه دانشگاه بود . تازگی ها مد شده بود دخترها وقتی می رفتن تو دستشویی ، بعد از آرایش کردن آیینه رو می بوسیدن تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بمونه . مستخدم بیچاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. موضوع رو با رییس دانشگاه در میون می ذاره . فرداش رییس دانشگاه تمام دخترها رو جمع می کنه جلوی در دستشویی و می گه : جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 21:15 :: نويسنده : موش موشی
مردي به دربار خان زند مي رود و با ناله و فرياد مي خواهد تا كريمخان را ملاقات كند... سربازان مانع ورودش مي شوند!
|
<-PollItems->
|