خنده بازار موش موشی نويسندگان سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 17:3 :: نويسنده : موش موشی
لبخند بزن فردا روز بدتریه!! صادق هدایت سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 16:35 :: نويسنده : موش موشی
تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار پول می گذاره. ولی دو تا شرط داره. سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 16:26 :: نويسنده : موش موشی
زن و مرد از راهي مي رفتند، ماموران گشت ارشاد آنها را ديدند وآنها را خواستند! مرد موقع بازگشت به اتاق خواب گفت :« مواظب باش عزیزم ،اسلحه پر است » سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 16:23 :: نويسنده : موش موشی
صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در تلوزیون عراق گفت: سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 16:22 :: نويسنده : موش موشی
پسر كوچولو گفت: «گاهي وقتها قاشق از دستم مي افتد.» شل سیلور استاین یه روز صبح یه مریض به دکتر مراجعه میکنه و از کمر درد شدید شکایت میکنه . سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 16:10 :: نويسنده : موش موشی
مرد اونه که دستش تو جیب خودش باشه نه مامان باباش ! سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 16:9 :: نويسنده : موش موشی
به بابام میگم تیغ اصلاح داری؟ MissCall =دختر نا بالغ را گویند سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 16:5 :: نويسنده : موش موشی
خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند ما عــادت کـردیـم وقـتـی تـوی خــونـه فــیـلم مـی بـیـنـیم ، سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, :: 8:44 :: نويسنده : موش موشی
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 21:30 :: نويسنده : موش موشی
چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک (المپیک معلولین) در شهر سیاتل آمریکا ۹ نفر از شرکت کنندگان دو۱۰۰متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این ۹ نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم. آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد . این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد. هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند ، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون(عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت : این دردت رو تسکین میده .سپس هر ۹ نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند. در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و ۱۰ دقیقه برای آنها کف زدند!! سرباز قبل از اینكه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت: ((پدر و مادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم كه می خواهم او را با خود به خانه بیاورم)). يه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازي ميکردن. پسر کوچولو يه سري تيله داشت و دختر کوچولو چندتايي شيريني با خودش داشت.
جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 21:22 :: نويسنده : موش موشی
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد. جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : موش موشی
چند روز پیش که تهران داشت شدید بارون میومد داشتم شریعتی رو میومدم پایین دیدیم
جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 21:19 :: نويسنده : موش موشی
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.» جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 21:18 :: نويسنده : موش موشی
می گویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند. جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 21:17 :: نويسنده : موش موشی
در تورنتو کانادا یه دانشگاه بود . تازگی ها مد شده بود دخترها وقتی می رفتن تو دستشویی ، بعد از آرایش کردن آیینه رو می بوسیدن تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بمونه . مستخدم بیچاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. موضوع رو با رییس دانشگاه در میون می ذاره . فرداش رییس دانشگاه تمام دخترها رو جمع می کنه جلوی در دستشویی و می گه : جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 21:15 :: نويسنده : موش موشی
مردي به دربار خان زند مي رود و با ناله و فرياد مي خواهد تا كريمخان را ملاقات كند... سربازان مانع ورودش مي شوند!
|
![]()
<-PollItems->
|